شب ششم قاسم ابن الحسن

این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته / هیئت بیت الشهدا

شب ششم روضه قاسم ابن الحسن

۵۵۹ بازديد

شب ششم روضه قاسم ابن الحسن 

 

گر مهیا می شوند امروز حیدر زاده ها

دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها

ابتران ماندند از رزم پیمبر زاده ها

عالمی دارند عموها با برادرزاده ها

شیر غران بنی هاشم به میدان می زند

یا امام مجتبی ، قاسم به میدان میزند

وقت رزمش لرزشی در آسمان انداخته

هیبت او لشگری را از زبان انداخته

هفت ضربه ، هفت سر از کوفیان انداخته

روی تنها یک به یک خط و نشان انداخته

میمنه تا میسره آمد حسن تکبیر گفت

نعره ی ان تنکرونی زد ، حسن تکبیر گفت

لا فتی الا علی آمد ، مثل را زنده کرد

حال و احوال حسن بین جمل را زنده کرد

آنقدر شمشیر زد ، خیر العمل را زنده کرد

پیش چشمان همه روح اجل را زنده کرد

هر کسی آمد به جنگش بی مدارا زد زمین

قاسطین و ناکسین و مارقین را زد زمین

دوره اش کردند دوران بلا آغاز شد

دیگر از هر سمت کار سنگها آغاز شد

انتقام از قاسم ابن المجتبی آغاز شد

مادرش در خیمه ها افتاد ، تا آغاز شد

بی زره بوده بلایی برسرش آورده اند

یک نفر با نیزه از مرکب بلندش کرده است

بر زمین افتاده هر اسبی به رویش رد شده

استخوان هایش اسیر عده ای مرتد شده

با پهلوی قاسم یک قبیله بد شده

قد کشیده قد کشیده مد شده

سینه اش مثل ضریح از داد خیل نیزه ها

هرکجای پیکرش را هم ببینی جای پا

شب ششم ماه محرم ، حضرت قاسم ابن الحسن

۵۸۷ بازديد

به میدان رفتن و کیفیت شهادت حضرت قاسم بن الحسن

  •  

منبع: لهوف، سید بن طاووس، صفحه 115

قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ یُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَیْنُ کَمَا یُجَلِّی الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَیْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَیْلٍ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَیْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْکَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْکُوفَةِ لِیَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَیْلُ حَتَّى هَلَکَ. قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ وَ الْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیکَ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَیْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ. قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ ...

ترجمه : راوى گفت: جوانى به سوی میدان نبرد بیرون آمد که صورتش گوئى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد. ابن فضیل ازدى با شمشیر چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت. جوان به صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان به دادم برس! امام حسین علیه السّلام مانند باز شکارى خود را به میدان رساند و همچون شیر خشمگین حمله‏ور شد و شمشیرى بر ابن فضیل زد که او دست خود را سپر نمود و از مرفق جدا شد. ابن فضیل چنان فریاد زد که همه لشکر شنیدند. مردم کوفه براى نجاتش حرکت کردند و در نتیجه بدنش زیر سم اسبها ماند و به هلاکت رسید. راوى گفت: گرد و غبار کارزار فرو نشست. دیدم امام حسین علیه السّلام بر بالین آن جوان ایستاده و جوان از شدّت درد پاى بر زمین میساید و امام حسین علیه السّلام میگوید: از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کشتند. جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان کیفر خواست خواهند نمود. پس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یارى خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا قسم امروز روزى است که براى عمویت کینه جو فراوان است و یاور اندک.
سپس نعش جوان را به سینه چسبانید و با خود آورد و در میان کشتگان خانواده‏اش گذاشت. راوى گفت: حسین علیه السّلام که دید جوانان و دوستانش همه کشته شده و روى زمین افتاده‏اند تصمیم گرفت که خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست کند. صدا زد: آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟آیا خداپرستى هست که در باره ما از خداوند بترسد؟ آیا فریادرسى هست که به امید پاداش خداوندى به داد ما برسد؟ آیا یاورى هست که به امید آنچه نزد خداست ما را یارى کند؟ زنان حرم وقتی صداى آن حضرت را شنیدند صدای خود به گریه و شیون بلند کردند. 

کیفیت به میدان رفتن قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت

  •  

منبع: بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج‏45، ص: 33

ثم خرج... و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم فلما نظر الحسین إلیه قد برز اعتنقه و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما ثم استأذن الحسین فی المبارزة فأبى الحسین أن یأذن له فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى أذن له فخرج و دموعه تسیل على خدیه و هو یقول‏ :
إن تنکرونی‏ فأنا ابن الحسن سبط النبی المصطفى و المؤتمن‏
هذا حسین کالأسیر المرتهن بین أناس لا سقوا صوب المزن‏

ترجمه: (قاسم بن الحسن) براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او کودک صغیرى بود که بالغ شده بود. هنگامى که امام حسین علیه السلام به او نگاه کرد و دید براى مبارزه قیام نموده است با وى معانقه کرد و هر دو به قدرى گریستند که غش نمودند. سپس از امام حسین علیه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن کودک همچنان دستها و پاهاى امام علیه السلام را میبوسید تا اینکه به او اجازه داد. وى در حالى که اشکهایش بصورتش میریخت متوجه کارزار شد و این رجز را میخواند:
اگر مرا نمى‏شناسید من پسر حسن هستم که او سبط پیامبر برگزیده و امین است. این حسین است که نظیر شخصى اسیر در بین این مردم مى‏باشد. خدا کند این مردم از باران رحمت خدا سیراب نشوند.

به میدان رفتن قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت
منبع: لهوف، سید بن طاووس، صفحه 115

قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ یُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَیْنُ کَمَا یُجَلِّی الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَیْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَیْلٍ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَیْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْکَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْکُوفَةِ لِیَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَیْلُ حَتَّى هَلَکَ. قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ وَ الْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیکَ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَیْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ. قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ ...

ترجمه : راوى گفت: جوانى به سوی میدان نبرد بیرون آمد که صورتش گوئى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد. ابن فضیل ازدى با شمشیر چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت. جوان به صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان به دادم برس! امام حسین علیه السّلام مانند باز شکارى خود را به میدان رساند و همچون شیر خشمگین حمله‏ور شد و شمشیرى بر ابن فضیل زد که او دست خود را سپر نمود و از مرفق جدا شد. ابن فضیل چنان فریاد زد که همه لشکر شنیدند. مردم کوفه براى نجاتش حرکت کردند و در نتیجه بدنش زیر سم اسبها ماند و به هلاکت رسید. راوى گفت: گرد و غبار کارزار فرو نشست. دیدم امام حسین علیه السّلام بر بالین آن جوان ایستاده و جوان از شدّت درد پاى بر زمین میساید و امام حسین علیه السّلام میگوید: از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کشتند. جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان کیفر خواست خواهند نمود. پس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یارى خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا قسم امروز روزى است که براى عمویت کینه جو فراوان است و یاور اندک. سپس نعش جوان را به سینه چسبانید و با خود آورد و در میان کشتگان خانواده‏اش گذاشت. راوى گفت: حسین علیه السّلام که دید جوانان و دوستانش همه کشته شده و روى زمین افتاده‏اند تصمیم گرفت که خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست کند. صدا زد: آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟آیا خداپرستى هست که در باره ما از خداوند بترسد؟ آیا فریادرسى هست که به امید پاداش خداوندى به داد ما برسد؟ آیا یاورى هست که به امید آنچه نزد خداست ما را یارى کند؟ زنان حرم وقتی صداى آن حضرت را شنیدند صدای خود به گریه و شیون بلند کردند.

شهادت حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام)

  •  

منبع: تاریخ طبری: ج ٥ ص ٤٤٧.

تاریخ الطبری عن حُمَید بن مسلم: خَرَجَ إلَینا غُلامٌ کَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، فی یَدِهِ السَّیفُ، عَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما ـ ما أنسى أنَّهَا الیُسرى ـ فَقالَ لی عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیُّ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! وما تُریدُ إلى ذلِکَ؟! یَکفیکَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللّه ِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ؛ فَشَدَّ عَلَیهِ.فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: یا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَینُ علیه السلام کَما یُجَلِّی الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَیثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ وحَمَلَت خَیلٌ لِأَهلِ الکوفَةِ لِیَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَینٍ علیه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّکَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَیلُ بِفُرسانِها عَلَیهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ؛ وحُسَینٌ علیه السلام یَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ ، أو یُجیبَکَ ثُمَّ لا یَنفَعَکَ! صَوتٌ وَاللّه ِ کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّی أنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ یَخُطّانِ فِی الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَینٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ فی نَفسی: ما یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وقَتلى قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَیتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقیلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ.

ترجمه: تاریخ الطبرى ـ به نقل از حُمَید بن مسلم ـ : جوانى به سان پاره ماه شمشیر به دست، به سوى ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایى داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود. عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت: به خدا سوگند بر او حمله مى برم. به او گفتم : سبحان اللّه! از آن چه مى خواهى؟! کُشتن همین کسانى که گرداگردِ آنها را گرفته اند براى تو بس است. گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد! آن گاه بر او حمله بُرد و باز نگشت تا با شمشیر بر سرش زد. آن جوان به صورت [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان! حسین علیه السلام مانند باز شکارى نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد. فریادى کشید و از امام علیه السلام کناره گرفت. سواران کوفه یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال کردند تا مُرد. غبار [ نبرد ] که فرو نشست حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ایستاده بود و او پاهایش را از درد به زمین مى کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که طرفِ دعوایشان در روز قیامت جدّ توست!». سپس فرمود: «به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ جنایتکاران و تجاوزگران بر آن فراوان و یاورانش اندک اند». سپس او را بُرد و گویى مى بینم که پاهاى آن جوان بر زمین کشیده مى شود و حسین علیه السلام ، سینه اش را بر سینه خود ، نهاده است. با خود گفتم : با او چه مى کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش على اکبر و کشتگان گِرد او ـ که از خاندانش بودند ـ گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.